به نام او
خسته ام از سکوت یا اینکه من اون رو خسته کردم .نمی دونم .وجودم گرمایی رو طلب می کنه که نمی تونم براش فراهم کنم . اون مدام در حال بهانه جوییه . یا دستای گرمی برای نوازش می خواد یا .....
تنها رفیق اوقات تنهاییم فکرهای بچگانه ست که آزارم می ده مدام در حال فرارم اما فایده نداره . برای نوشتن آرزوهام نیازی به طومار ندارم . چون تنها آرزویم مرگ است همراه با آرامش. که از پرسه زدن و گشتن دنبالش تو کوچه پس کوچه های دنیای بزرگ خسته و بیزارم.
می دونی دلم هوس چی کرده ؟؟؟ هوس سرمای زمستون با برگ های زرد و خشکش که راه رفتن روشون خیلی لذت بخشه. اما حیف!!!!
از خنده های مصنوعی آدم های کوکی بدم می یاد.خوب نخندید مگه مجبورید دروغی بخندید.دلم می خواد همیشه یکی پشت سرم باشه که دوستم داشته باشه منم دوستش داشته باشم اما دروغ نگه.آخه دوست داشتن دروغی ......به چی دل خوش کنم؟؟؟؟
کاری که در طول روز یا شب به من آرامش می ده یا فکر کردن به آدمای ... یا خط خطی کردن داستان زندگیمه که نمی دونم چه جور به وجود اومده . همیشه خودم رو راضی نگه می دارم که یه وقت نکنه خدا با من لج کنه.
بغضی گلوم رو گرفته که اگه بشکنه آسمون با پرنده هاش دریا با ماهی هاش و زمین با آدم هاش همه رو داغون می کنه. سکوتم از رضایت نیست دلم اهل شکایت نیست آخه دیگه دلی واسم نمونده هر کی از راه رسید چه غریب چه آشنا چه دور چه نزدیک از روش رد شد .آخه خیلی صاف بود . اینو من نمی گما اینو خودشون می گن .اما چه فایده الان دیگه لب پر شده . دیگه هم درست نمی شه!
دنیا پر از آدمای دروغگو .وقتی به آدم نیاز دارن می گن تنهام نذار چون آینده خوبی رو واسه خودم نمی بینم اما وقتی سرشون گرمه و بهشون خوش می گذره دیگه یادشون می ره چی گفتن.
دیگه همه چیز تموم شد .